وبلاگ شخصی من در بر گیرنده نوشتهها، تالیفات، نظرات و فعالیتهای شخصی من در حوزههای روزنامه نگاری اقتصادی ، مدیریت و مشاوره رسانه ، برنامه سازی و تحلیلهای فناوری اطلاعات و کمی هم موضوعات شخصی است. تا اتمام کار ظاهرسازی سایت راه باقی است، فعلا باید شکل نهایی مشخص شود، تا آن زمان سعی میکنم کمتر مطلب متفرقه بنویسم. شما هم صبور باشید و راهنما …
موانع تا وقتی مانع هستند که اونها رو مانع بدونی، اگه اونها رو یک مرحله از مسیر بدونی دیگه مانع نیستن …
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
و گفت: آزادمردی دریائیست به سه چشمه، یکی سخاوت، دوم شفقت، سیم بینیازی از خلق و نیازمندی به حق.
.
– تذکره الاولیا ، ذکر ابوالحسن خراقانی
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
و گفت: داوری کافریست و از غیر دیدن شرک است و خوش بودن فریضه است.
– تذکره الاولیا، ذکر شیخ ابوسعید ابوالخیر
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
از این هفته سه شنبهها، ساعت ۷ شبکه ۷ ( آموزش) برنامه زنده برخط
با اجرای آیتم تحلیل و بررسی اخبار و مطبوعات فناوری در خدمت دوستان هستم
دوستان مطبوعاتی نشریه و یا گزارشهاشون رو برام ارسال کنن تا در این برنامه ازش یاد کنیم . حجم بالای کاری ممکنه اجازه نده به همه مطالب دوستان شخصا سر بزنم . پس برام بفرستید . به این ایمیل :azad@titr1.net
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
آیت الله مهدوی کنی درگذشت …
خبر درگذشت مهدوی کنی گاف خبری بود یا حرفهای گری رسانهای؟
این تیتری بود که بسیاری سایتهای زرد و صفحات شبکههای اجتماعی ن را کشفی عظیم از خزانه گافهای رسانه ای برداشت کرده و منتشر کردند.
اما این خبر یک خبر واقعی نیست ( ایشان هنوز در قید حیات هستند)، فقط اشتباها بر روی خروجی خبرگزاری نمایش داده شده است.
دلیل نوشتن اینچنین خبری چیست؟ آیا این سایت منبع خاصی در اختیار داشته و خبر رسیده و حالا تکذیب شده به دلایل خاص؟
در کار رسانه ای مخصوصا رسانههای آنلاین سرعت در انتشار مطلب یک مزیت به شمار میرود و گاها بصورت افراطی بر سر آن مسابقه است و نیروهای بخشهای آنلاین و خبرگزاریها بر سر همین موضوع استرس عظیمی دارند.
در برخی موارد که میشود اتفاقات مهمی را پیش بینی کرد خبرها را پیشنویس میکنند و به شرح و بسط آنها میپردازند، که خبر فوق یکی از همین موارد است .
حتی در رسانه های حرفه ای مستندهای تصویری و گزارش و مصاحبه هایی برای موارد خاصی تهیه میشود که آنها را در روز و ساعتی مشخص که حادثه رخ میدهد منتشر کنند .
نتیجه برای مخاطبین عمومی : هیچ وقت جوگیر سرعت و حجمه اخبار نشوید
نتیجه برای همکاران رسانه : نتیجه برای مخاطبین عمومی + یخورده دقت کنید.
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
جریان سرد هوایی که از ورودی مترو خارج میشد وسوسه ادامه مسیر با مترو را بر بقیه وسوسهها چیره کرد، تازه وقتی پله های سرد مترو تمام شده و پای سکوی قطاری که نیامده بود رسیدم فهمیدم چقدر کف پاهایم درد میکند، عادت داشتم ، هم به پیاده روی و هم به درد کف پا و کمر، کمی هم خوابم گرفته بود، از صبح چیزی نخورده بودم که بشود اسمش را وعده عذایی گذاشت، صبح عجله داشتم و ظهر هم جایی که بودم غذایش زیادی چرب بود و بوی ماهی میداد، با چای و شیرینی خودم را مشغول کرده بودم تا برسم به خانه، سکو کمی شلوغ بود و تا قطار برسد هم کمی شلوغتر شد، درب قطار درست جلوی صورتم ایستاد، فکر کردم نشانه خوش شانسی است، اما جمعیت متحدا هلم داد وسط مترو، صندلی خالی گیرم نیامد، لاجرم از میله سرد مترو آویزان شدم، حوصله هیچ کاری نداشتم و خیره شدم به مسافرها، از بغل دستی من تا انتهای سالن بغیر از آنهایی که خواب بودند تقریبا همه سرشان توی موبایل بود، یکی بازی میکرد، یکی دنبال نمیدانم چه میگشت، آن یکی مخ منشی قبلی شرکتشان که با ریس دعوا کرده بود را با صدای بلند میزد و خلاصه هر کسی مشغولیتی داشت توی همان یک کف دست دلخوشی، صدای بیب بیب یک گوشی دیگر سرم را گرداند به طرف انتهای سالن، سنگینی نگاهی مرا به سوی خود خواند، صاف نگاه کردم به یک جفت چشمی که نگاهم میکرد، یک جفت چشم خوشرنگ با آرایشی که حداقل دو سه تا رنگ تویش بود، یا حداقلمن اینطور متوجه شدم، شاید رنگها مال خودش بود، هر چه بود قشنگ بود، موهای خرمایی رنگ و روسری طیف کم رنگی از صورتی که وسطهای سر گیر کرده بود و انگار یک سفره ماهی صورتی پریده بود روی سرش و دستهایش را گرفته بود زیر چانه او، متوجه نگاه من که شد نگاهش را دزدید، گذاشتم به حساب اتفاق، کیفم روی دوشم سنگینی میکرد ، حتی حال جابه جا کردنش را هم نداشتم ، اما ایستگاه بعد پیاده شدن چند مسافر ناگزیر جابه جایم کرد، دیدم ازآنهمه موبایل به دست حس خوبی نداشتم ، دست کردم تو کیفم و یک کتاب بیرون آوردم، سر جابه جا شدن متوجه شدم تقیربا کنارش قرار گرفتم ، این سری نگاهش به من نبود، داشت ردیف مسافرای موبایل به دست رو نگاه میکرد ، دست اون هم هیچی نبود ، یعنی یه عینک بزرگ و رنگی دستش بود ، برای خودش ملونی بود، نگاهم به پایین مانتوش هم افتاد که مثل نیمه بالاش که شروعش مشخص نبود انتهای مشخصی هم نداشت، چند تا تیکه بالا و پایین و با برشهای مختلف ، الان غیر از مانتوی مدرسه و کارمندی دیگه مانتوها مثل قدیم نیست ، قبلا میشد گفت پایین اینجاس، اما الان نه ، حتی پشت و روش رو هم نمیشه تشخیص داد، همه هم که شدن یه اندازه و یه شکل، با فرق چندتا مارک، شروع کردم خواندن، کتاب جدید نبود ولی دوست داشتم بخوانم ، مثل همیشه سعی میکنم کتاب توی کیفم با جیبم باشد، آن روز کتاب مدیر مدرسه جلال دستم بود، چند وقتی هست که توی کیفم مانده و گه گداری که توی مترو یا ماشین وقت کنم بازش میکنم از سر علامتی که گذاشته ام میخوانم، آخرهای داستان تصادف معلم کلاس چهارم بودم که سنگینی نگاهی سرم را در خود گرفت، داشت نگاهم میکرد ، یعنی داشت سعی میکرد ببیند چه میخوانم ، منهم آخر پاراگراف را بلند خواندم: “از طرف یارو آمریکاییه آمده اند عیادتش و وعده و وعید که وقتی خوب شد ، در اصل چهار استخدامش کنند و بازبان بی زبانی حالیم کرد که گزارش را بی خود داده ام و حالا هم داده ام ، دنبالش نکنم و رضایت طرفین و کاسه ی از آش داغ تر و از این حرف ها …خاک بر سر مملکت .” …
بیشتر…
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
-
مدیری که قبل از انتشار مصاحبهاش برکنار شد!
اسمش را تصادف بگذاریم، دست روزگار، اتفاق یا هر چیز دیگر، محمدحسن کرباسیان که تا زمان انجام کارهای فنی این مصاحبه مدیرعامل پست بود، جای خود را به حسین مهری داد. لذا به همین سادگی اظهارات حاکمیتی جای خود را به اظهارات کارشناسی یا برنامه هایی داد که اکنون شکل آرزو به خود گرفته و امید است مدیرعامل بعدی آنها را پیش ببرد.
وقتی این تغییر پیش آمد دو راه وجود داشت؛ راه اول، دست نگه داشتن از درج این گفت وگو و موکول کردن آن به آینده بود و راه دوم، تغییر حقوقی شخصیت مصاحبه شونده و درج اظهارات وی. پس از سبک و سنگین کردن ها و بررسی ها سرانجام قرار بر انتخاب راه دوم شد.
علت هم این بود که نقطه نظرات کارشناسی مدیرعامل قبلی حتما و لزوما به کار مدیرعامل جدید می آید و راهگشا خواهد بود. آقای کرباسیان در این گفت وگو نسبت به سرنوشت شرکت پست و روشی که برای خصوصی شدن آن در دولت قبل برگزیده شده و اکنون در دستور کار مجلس است، هشدار داده است.
به زعم وی سپردن کامل پست به بخش خصوصی تجربه ای ناکام خواهد بود که در سایر کشورهای دنیا بویژه کشورهای غربی که پیشتاز خصوصی سازی در همه زمینه ها بوده اند نیز شکست خورده است. جالب است که میزان این شکست خوردن تا به آنجا بوده که باعث پس گرفته شدن شرکت پست از خریدار آن شده است.
مدیرعامل قبلی پست پیشنهاد می کند باید در روش کنونی مورد نظر در واگذاری شرکت پست تجدیدنظر کرد که آزموده را آزمودن خطاست.
وی همچنین اظهار امیدواری کرده است مجلس حرف کارشناسی موجود درباره مضرات روش کنونی خصوصی سازی پست را بشنود؛ وظیفه ای که به نظر می رسد بر دوش مدیرعامل جدید شرکت پست قرار گرفته است.
در نهایت نیز جای امیدواری است راه شرکت پست به عنوان یکی از دستگاه های مهم کشور که ارتباط مستقیم و کاملی با مردم دارد، رو به تعالی پیش برود و کمیت و کیفیت خدمات آن به مردم متحول شود.
سعید نوری آزاد
شرکت پست نباید خصوصی شود بیشتر…
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
- می 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- جولای 2014
- ژوئن 2014
- می 2014
- آوریل 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- دسامبر 2013
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جولای 2013
- ژوئن 2013
- می 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- جولای 2012
- ژوئن 2012
- می 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- جولای 2011
- ژوئن 2011
- آوریل 2011
- فوریه 2011
- اکتبر 2010
- ژوئن 2010
- نوامبر 2009
- اکتبر 2009
- می 2009
- آوریل 2009
- مارس 2009
- آگوست 2007
و گفت: آزادمردی دریائیست به سه چشمه، یکی سخاوت، دوم شفقت، سیم بینیازی از خلق و نیازمندی به حق.
.
– تذکره الاولیا ، ذکر ابوالحسن خراقانی

بخند …
آره همین خوبه ، بخند
خنده هات هم حرف نداره
حال آدم بهتر میشه میخندی
بیشتر بخند
اصلا اگه به من باشه میگم
تو سبد کالای مردم
از خنده های تو بزارن
حال مردم بهتر میشه
یعنی عالی میشه
کمیابه آخه
گیر هر کسی نمیاد
خیلی ها حسرتشو میخورن
این اصلا برای دولت خوبه
اگه این دولت تدبیر داشت
میومد یه کوچولو از خنده هاتو میگذاشت تو سبد کالای مردم
یعنی تو مشمای کالای مردم
چون میگن سبد ندادن، کیسه بوده
بعد اگه این کارو میکرد
هیشکی مسخره نمیکرد چرا تو این صفها ۴ نفر کشته شدن
مردن برای این خنده ها خیلی طبیعیه
مثل صف دیدن ملکه انگلیس ، یا دیدن رهبرهای بزرگ دنیا،
همه هم با قشنگی و شور و نشاط ازشون یاد میکنن ها
اصلا این خنده هات معادلات ملی رو تغییر میده
باید یه راهی پیدا کنم
برم به ظریف بگم این نمونه خنده رو داشته باش
ببر به توافقات ژنو اضافه کن
این که وسط باشه
همه یهو میزنن زیر اشک ریه و اشک شوق جاری میشه
از بس یادشون میاد باید همه با هم دوست باشن
باید آدم بد ها رو بریزن تو سانتریفیوژ
یا اصلا بهشون پلوتونیوم ببندن تا این دی ان ای هاشون هم تجزیه بشه
بعد میگن شما طبق توافق باید بخندی
هر کی نخنده بهش حمله میکنیم
با این خنده هات صلح تو دنیا فراگیر میشه
اصلا میرم پیش روحانی
میگم
حسن جون
این خنده رو ببر بزار وسط مرز ۲ تا کره شمالی و جنوبی
بزار تموم بشه این قائله
بزار اینترنت ۱۰۰ مگ بدن کره شمالی ها تعجب کنن
بزار خنده بیاد رو لبای این کره ای ها و نیششون وا بشه و موشکا رو بزنن به دشمن فرضی
بزار بجای سیم خاردار مرز ۲ کره اونجا بشه محل طناب بازی دخترا
اینطوری میشی قهرمان قرن
خدا رو چه دیدی یه وقت دیدی بهت نوبل هم دادن
بهش میگم حسن
این خنده رو جای دیگه نمیتونی پیدا کنی
دیگه نیست ازش
بگیر و برای ما دعا کن که این خنده ها تولید انبوه بشه
بیاد صبح تا شب و شب تا صبح برای ما بخنده
اینطوری همه دنیا وابسطه میشه به تولیدات ما
به خنده ما
به جا اینکه اونا به ما بخندن
هی دعوت میکنن ما بریم به اونا بخندیم
اگه هم یه وقت خنده های تورو کم داشتیم
همه مردم دنیا میان میگن چی شده ؟
میگیم صاحب اون خنده ها رفته
بعد همه مردم دنیا با هم بگن : برای آمدنت انتظار کافی نیست! دعا و اشک و دل بیقرار کافی نیست! خودت دعا کن ای مهربان برگرد …
—-
در اولین جمعه از آخرین ماه سال ۹۲ به یاد آن یار غایب از نظر نوشته شد ، باشد که برگردد و دنیا را منجی شود …
-
صبحانه
یادداشت های یک پسر معمولی از جنوب شهر
-
خداداد
اتفاقی نبود که هر روز یا هر ماه و یا حتی هر سال رخ بده ، ممکنه حتی یک بار هم برای خیلی ها تو زندگی رخ نده، اما خوب رخ داده بود ، با تمام اینکه عصر یک روز زمستانی بود اما من خوشحال بودم.
صدای اذان ظهر میومد و من بی حوصله از بدخوابی دیشب و بی حالی صبح نشسته بودم پای بساط روزمرگی و داشتم وقتمو طوری که کسی نفهمه تلف میکردم.
صدای یک موتوری توی کوچه اصلا برام خوشایند نبود مخصوصا که ده دقیقه با موتور روشن ایستاد و درست پشت پنجره من بلند بلند با تلفن حرف زد، وقتی رفت کلی راحت شدم چون اعصابشو نداشتم اما حوصله شاید جرات اعتراض هم نداشتم ، چند دقیقه بعد که باز صدای یه موتوری به خونه نزدیک شد دیگه تصمیمو گرفتم که سرمو از پنجره بکنم بیرون و یه فحشی چیزی رو باهاش به اشتراک بگذارم، اما قبل هر چیزی زنگ خونه زده شد، بی حوصلگی بیشتر شده بود و تکرار صدای زنگ مجبورم کرد برم سمت دربازکن که تصویری هم نیست.
– کیه؟
+ ( صدای نچندان رسایی گفت ) در باز کن این مو رو ببرم.
از صداش شناختم، خداداد بود، باغبونه و هر سال همین وقتها میاد تا این درخت انگور حیاط ما رو حرس کنه ، صورتش رو تازه اصلاح کرده بود اما همون صورت همیشگی بود، بی کم و کاست، یک چهره کلیشهای روستایی، صورت گرد، دماغ چاق ، چشمهای تو رفته و ابروهای پر پشت با کلاهی شبیه کلاه مشهدی روی سر.
مثل هر سال ساکت و بی حرف شروع کرد به کار، منم ماشینم رو از زیر درخت بردم کنار که راحت کار کنه ، تازه داشت وسایلش رو بر میداشت که گفت : “آقا سعید، او پنجره رو نمیبوری؟” ، یخورده که فکر کردم یهو یادم اومد که ای دل غافل، الان حدود ۶ ماهه که پنچره اتاقم باز مونده، یعنی بسته نمیشه، دلیلش هم درخته.راستش این همون پنجره است که خرداد امسال یک شاخه از دریچه نیمه بازش اومد تو اتاق و دستش رسید به مانیتورم، یعنی درخت اومده بود وسط خونه و با اینکه دردسرهایی داشت اما خوب راضی بودم و زیر پوستی ذوق میکردم، اما مشکل از جای دیگه شروع شد.
پارسال منو مادرم شاخه های همین درخت رو مرتب میکردم و میبردیم جاهایی که وقتی رشید میکنه جای بیشتر داشته باشه و نمای قشنگی هم بده ، برای همین شاخه های جدید طرف کوچه رو گیر دادیم به پنجره و از بین حفاظ و پنجره ردش کردیم، فکر نمیکردم اینطوری بشه اما گوش شیطون کر خیلی زیاد رشد کرد و اون شاخه سبز و بانمک تبدیل شد به یک ستون مارپیچ چوبی،
این طوری خودشو دوخت به پنجره و چندتا شاخه خیلی بلند ازش رشد کردن ، طوری کلفت شد که فاصله بین حفاظ و پنجره رو پر کرد و پنجره من دیگه بسته نمیشد.
هی بیخیال بودیم تا اینکه دیگه الان خداداد هم فهمیده بود که فشارش به شیشه داره بیشتر میشه و به تابستون نرسیده شیشه رو میشکنه.
نردبان چهار متری چوبی رو گذاشتم سینه دیوار و زیر پنجره، هر پله ای که میرفتم صدای قرچ و قروچی مثل فریادهای پیرمردی بود که خیلی ساله استخوان درد داره، به پنجره که رسیدم همه نقشم بر آب شد،
قبلترش تصمیم داشتم چندتا از میله های حفاظ رو ببُرم تا درخت رو آزاد کنم، اما خوب انگار کار با بریدن یکی دو تا و حتی سه چهار تا میله راه نمیوفتاد، درخت بدجوری دست به دامن حفاظ شده بود و جدا کردنشون حداقل مرگ یکیشونو رقم میزد، باید انتخاب میکردم ، پنجره بی حفاظ یا پنجره بی درخت …
غم عالم گرفت منو که مجبور بودم درخت رو قطع کنم، حفاظ رو درست کردن شدنی نبود و این کار عملا قربانیش رو خودش معرفی کرده بود، چاره نبود،
از نردبون پایین اومدم و همونطوری نشستم رو زمین کوچه، تکیه دادم به دیوار همسایه که مشرف بود به پنجره داستان .
نگاهی به خداداد انداختم که همه این صحنه رو با دهن نیمه باز نگاه میکرد و بهش گفتم : فعلا برو اون سر حیاط رو حرس کن تا ببینم چه میشه کرد اینجا رو ، اونم رفت و یکی دو ساعتی مشغول اونجاها بود، خیلی هم با صبر و حوصله و سلیقه کار میکرد، من هم غرق در فکر بودم،
اره کوچیک و دسته گرد خداداد رو نگاه میکردم به با یه فشار کوچیک نسخه یه شاخه کلفت رو میپیچه و مثل پنیر اونو نصف میکنه، به تن ضعیف شاخه تنیده شده به پنجره هم نگاه میکردم که با تموم سرسختیش زوری توی بازو نداشت، درست مل نوجونهای تازه بالغ شده، کم زور و کله شق، سر همین کله شقیش داشت جونشو از دست میداد و من نگرانش بودم،
خداداد که کارش اون سر حیاط تموم شده بود داشت چوبها رو میاورد توی کوچه تا دسته کنه و بریزه دور، بدون اینکه سرش رو بلند کنه گفت : آقا سعید شاخه رو ببرم؟
یهو به خودم اومدم، راستش شکه شدم، حال محکوم به اعدامی رو داشتم که سالها منتظر اجرای حکم اعدام بوده اما چند ساعت قبل حکم بازم از شنیدن صدای مامور اجرای حکم شکه میشه ،
بهش گفتم : یطوری ببر که همش خراب نشه ، حیفه،
اونم گفت : باشه، و از نردبان بالا رفت، دل تو دلم نبود که چه میخواد بکنه، تو اون چند لحظه اندازه همه اون روز فکر اومد تو سرم که درخت بریده نشه، همه زحمت دو ساله برای پوشیده شدن پنجره داشت از بین میرفت، اما خوب راهی تو ذهنم نبود و فقط یه دستوری داده بودم که ببینم تهش چی میشه …
.
خداداد گفت : “آقا سعید میخوای از این وسط ببرم بقیش بمانه؟ ”
داشت نقطه جدا شدن شاخه دوم که ضعیفتر بود رو نشون میداد ، شاخه اصلی که چوبی و کلفت بود و راهی چز چدا کردن نداشت، اما این یکی نرم بود طولش هم بدک نبود،
یهو یه فکری به ذهنم اومد
گفتم : اونو بزار بمونه ، از بالاش ببر، بعد این یکی شاخه رو میکشیم بیرون ،
اونم گفت : باشه .
البته امید زیادی نداشتم، شاخه طناب نبود که از این همه پیچ و تاب بیرون بیاد و هیچیش نشه، اما خوب هر متری که از شاخه حفظ میشد غنیمت بود،
ده دقیقه بعد خداداد شاخه سرسخت رو تیکه تیکه کرده بود تا بتونه پنجه هاشو از میله های سرد حفاظ باز کنه ، حالا فقط یک ساخه تقریبا باریک باقی مونده بود و یک دنیا امید ، یک دنیا امیدی که یک طرفش حالا دست خداداد بود و یکطرفش دست من،
شاخه اصلی رو دو تایی کشیدم به سمت بیرون
کمی تکون خورد اما بیرون نیومد، جهت کشیدم رو عوض کردیم، گره ها و شاخه های ریز رو زدیم دست آخر دل رو هم به دریا زدیم که هیچی میخواد بشه، با یه فشار دونفره شاخه رو از جاش تکون دادیم ، شاخه آزاد شد اما ادامش بدجوری پیچیده شده بود تو دل حفاظ آهنی،ما ناچار بودیم و باید تلاش میکردیم همچنان ، ادامه هم دادیم، و شاخه اصلی رو کمکم بیرون کشیدیم ، خوشبختانه نشکست و بیرون اومد، حالا ادامش شاخه تقریبا باریکی بود که کوتاه هم نبود، و انگار درخت یه هدیه هم بهمون داد …
بخاطر تکونهای شدید ادامه شاخه دومی از بالای درخت جدا شد و تازه فهمیدم این شاخه همچین هم ناچیز نیست، باریک بود اما بلند،
باریک بود اما منعطف
باریک بود اما دستش رو به جایی گره نزده بود ،
به بیرون کشیدن ادامه دادیم و این کار تقریبا نیم ساعتی طول کشید
درست مثل بیرون کشیدن تور ماهی گیری از دل دریا بود
توی اون چند دقیقه من به این فکر میکردم که چرا وقتی شاخه داشت خودشو بین حفاظ جا میکرد من به فکر فرداش نبودم؟ چرا وقتی قرار بود هر روز این درخت رو ببینم اینقدر به راهی که برای خودش انتخاب کرده بی اعتنا بودم؟
حاصل فکرهام یه تجربه بود، انعطاف و فکر فردا بودن میتونه خیلی چیزها رو عوض کنه …
با صدای خداداد به خودم اومدم که گفت :” آقا سعید این شاخه رو میبری پشت بام؟ ”
نگاهی به شاخه درازی کردم که حالا معلق مونده بود منتظر تصمیم من …
گفتم : ” نه، بازم از پنجره ها باید بره ، اما این بار از روی پنجره نه از لابه لاش ” ….
بعد یک ساعت یک ساقه باریک و دراز از روی پنجره ها مون رد شد، درست مثل بچه مدرسه ای کچل کرده چهره مسخره ای پیدا کرده بود که هیچ امیدی به محصول دادن اون ظاهر نبود، اما خوب تجربه نشون داده بود که این شاخه لخت اگه از زمستون و یخ بندونش جون سالم به در ببره از اولای بهار شروع میکنه به دست سبز رو از آستین بیرون آوردن و التماس آفتاب کردن …
.
یه کوچه از ساقه های بریده شده که میشد قلمه زد رو با طناب به موتورش بسته بود و بقیه چوبها رو برده بود بریزه تو سطح سر خیابون، خداداد کارش هم تمیز بود، اومد روی موتورش نشست ، کلاه دهاتیش رو روی سرش جابه جا کرد ، دکمه اورکت آمریکاییش رو بست و با هندلی عزم رفتن کرد ، خداداد از کوچه میرفت اما دیگه هیچ چیز مثل قبل نبود، درختی که داشت با شیشه لجبازی میکرد حالا رام شده بود، درختی که شاخه های شده بودن مثل موهای فرفری خودم حالا شده بود مثل صورت تازه بند انداخته دختری دهاتی که همیشه صورتش زندس، و از همه مهمتر یه امیدی تو دل خونه ما بود که بهار امسال زندگی ب یه شکل و شمایل دیگه خونه رو در آغوش بگیره …
.
—-
صبحانه – نیمه شبی که قطعا منتهی به صبحی روشنه حالا شاید بی حضور ما، اما دنیایی که شهری و درخت و خانه مارو در آغوش داره با وجود بدعهدی زمستون هنوز به بهار دلخوشه …
—
جمعه وسط ماه وسط فصل آخرین سال
.
یک پسر معمولی از جنوب شهر
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
-
اولین معرفی از سری جدید برنامه برخط
چند وقتیه با مجموعه زنده تلوزیونی “برخط ” از شبکه آموزش در خدمت دوستان هستم ، اگر موضوع خاص و یا سایت خاصی داشتید که خواستید توی برنامه معرفی بشه برام ارسال کنید، امیدوارم بتونم کمکی کنم .
درباره این برنامه بیشتر خواهم نوشت . فعلا این آیتم انیمیشن یا موشن گرافی رو ببنید ، چون پیام های خاصی توی این برنامه نهفته 😉
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
-
مقایسه تعرفه جدید مکالمه تلفن همراه بین همراه اول ، ایرانسل و رایتل + جدول
دوستان از چند ساعت قبل تعرفه مکالمه همراه اول افزایش پیدا کرده ، این جدول رو امروز با کلی دردسر از منابع در آوردم،
سعی کردم جدول مقایسه ای راحتی در بیاد .
گزارش تکمیلی در لینک زیر ، تو روزنامه جام جم فردا ۲شنبه هم میتونید بخونیدمقایسه تعرفه جدید مکالمه تلفن همراه بین همراه اول ، ایرانسل و رایتل + جدول – سعید نوری آزاد – گروه اقتصادی – روزنامه جام جم
سعید نوری آزاد – گروه اقتصاد – روزنامه جام جم
از ساعت ۲۴ شب گذشته تعرفه مکالمه ۶۴ میلیون سیمکارت مشترکان دائم و اعتباری همراه اول تغییر کرد و یکسانسازی شد، یکسانسازیای که در برخی موارد باعث کاهش قیمت مکالمه خواهد شد. با این حال نرخ مکالمه با سیمکارتهای دائم و اعتباری ایرانسل و رایتل تغییری نکرده است.
بیشتر…
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
-
مقاله ارایه شده من در هفتمین همایش روابط عمومی الکترونیک
========================================
روز ۲۵ اردیبهشت امسال مقالهای با عنوان ” تعامل روابط عمومی الکترونیک و رسانه های ترکیبی تعاملی ” Complex interactive media vs EPR در هفتمین کنفرانس روابط عمومی الکترونیک ارایه دادم که در اون موضوع ترکیب تلوزیون با سایر رسانهها و ایجاد بعد دوم فضای مجازی بررسی شده بود .
پیشتر در مطلبی به نام “ ما چقدر بدیم ..” از گلایه های استاد معمتمد نژاد در آن روز گفتم که در جای خود بسیار تامیل برانگیز بود .
سعید نوری آزاد هفتمین همایش روابط عمومی الکترونیک رسانه تعاملی
بعد از ارایه پرفسور یحیی کمالی پور ریس دانشکده ارتباطات دانشگاه پردو سوالاتی درباره مطلب داشت که جداگانه به ایشون توضیح دادم که متقابلا ایشون هم از نوع مطالب اظهار رضایت کرد.
همچنین سایر اعضای هیات ریسه از جمله دکتر علی اکبر جلالی استاد الکترونیک دانشگاه علم و صنعت هم موضوع رو قابل توجه دونست و خواست با سازمانهای متولی همکاری داشته باشم .
سایر دوستان هم از مطلبی استفاده کردن که علی رغم عدم فرصت هیات ریسه برای پرسش و پاسخ موضوع منتقل شده بود .
البته از نوع پرداختن به موضوعات منو راضی نکرد و از برخی موضوعات گلایه دارم . مخصوصا اینکه همتی در ارتقا به سمت خدمات اشتراکی در علوم ارتباطات نیست .
نمیدونم چه علاقهای به جزیره سازی دارند!! و یا چرا فکر میکنن با کپی کردن یه فناوری میتونن به موفقیت اون دست پیدا کنن! چرا میخوان با شعار استقلال خودشون رو تو یه کلونی محدود کنن؟
بعدا درباره این موضوع خواهم نوشت که ضررها و محدودیتهایی که این استقلال طلبی ایجاد میکنه چقدر زیاده .
متن مقاله رو بعدا اینجا قرار میدم اما فعلا فایل ارایه (power point) که حاوی مدلها و مطالب اصلی هست رو از سایت دبیر خانه همایش میتونید دریافت کنید .
دریافت فایل ارایه مقاله از سایت دبیر خانه همایش
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
-
گزارش ارایه مقاله در نهمین کنفرانس روابط عمومی الکترونیک .
سعید نوری آزاد مقاله «فریب افکارعمومی در عصر رسانههای تعاملی و پیچیده» را در نهمین همایش روابطعمومی الکترونیک ارائه کرد.
فایل پاورپوینت مقالات رو میتونید از اینجا دریافت کنید
این محقق ارتباطات درباره این مقاله گفت: سرعت گرفتن رشد افکار عمومی نسبت به روند حیات روابطعمومیها و رسانههای سنتی محصول چیزی نیست به جز رسانههای غیررسمی و پیچیده ترکیبی و شبکهای.
وی افزود: تحولات ارتباطی در جوامع انسانی در ابعاد مختلف باعث ایجاد تغییر ماهیت رفتاری افکار عمومی شده است که خواص آن را چه در تأثیرگذاری و چه تأثیرپذیری دچار تحول کرده است. نمونه کوچکی از این تغییرات، سرعت بلوغ، سرعت جذب و تغییر رسانههای مورد اعتماد افکار عمومی است که در نهایت حرکت سریعتر افکار عمومی را منجر شده است.
نوری آزاد ادامه داد: در روند تغییرات ماهیتی افکار عمومی در عصر رسانههای آنی که در همه جا امکان حضور دارند، شاهد آنیم که روابطعمومی سازمانهای بزرگ با ساختار سازمانی غیرشبکهای با وجود تلاش و هزینه زیاد در عمل نمیتوانند خود را با رسانههای غیررسمی و کاربرمحور تطبیق دهند و در نتیجه به جای تأثیرگذار بودن بر جامعه دائماً در حال تأثیرپذیری از آن هستند که سادهترین و در دسترسترین ابزار برای روابطعمومیها دست زدن به شیوههای فریبکارانه برای جبران این ضعف است.
وی تصریح کرد: این فریبکاری نه تنها شامل فریب افکار عمومی است بلکه شامل خود سازمان هم میشود و روابطعمومیها سعی میکنند برای پوشاندن ضعفهای خود مدیران سازمان را نیز فریب دهند که این فریبها شیوههای مختلفی ازجمله ساخت هویتهای ساختگی در فضای مجازی، دستکاری آمار منابع رسمی و غیررسمی آماری و فریب مدیریت سازمان با توسل به راهکارهای کوتاهمدت است.
نوری آزاد در پایان گفت: در نهایت با توجه به تحولات فوقالعاده سریع و گسترده در عرصه زیرساختهای فنی و همگرایی رسانههای بزرگی مانند تلویزیونها، شبکههای موبایل و پیچیدهتر شدن هر روزه آنها در آینده نزدیک، واحدهای روابطعمومی اگر به سلاح دانش کاربردی و غیرآکادمیک و نیز خارج شدن از قالب چارچوبهای سازمانی مجهز نشوند، راهی جز فریبکارتر شدن نداشته و چیزی جز هویتهای پوچ برای سازمان خود به ارمغان نخواهند آورد. در این مقاله سعی شده است نگاهی به تغییر زیرساختهای فنی رسانهها و عمده پندارهای غلط در خصوص افکار عمومی داشته باشیم و نیز نمونههایی از ابزار فریبکارانه و نمودهای آن در فضای مجازی را بررسی کنیم.
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
-
خبر درگذشت مهدوی کنی گاف خبری بود یا حرفهای گری رسانهای؟
آیت الله مهدوی کنی درگذشت …
خبر درگذشت مهدوی کنی گاف خبری بود یا حرفهای گری رسانهای؟
این تیتری بود که بسیاری سایتهای زرد و صفحات شبکههای اجتماعی ن را کشفی عظیم از خزانه گافهای رسانه ای برداشت کرده و منتشر کردند.
اما این خبر یک خبر واقعی نیست ( ایشان هنوز در قید حیات هستند)، فقط اشتباها بر روی خروجی خبرگزاری نمایش داده شده است.
دلیل نوشتن اینچنین خبری چیست؟ آیا این سایت منبع خاصی در اختیار داشته و خبر رسیده و حالا تکذیب شده به دلایل خاص؟
در کار رسانه ای مخصوصا رسانههای آنلاین سرعت در انتشار مطلب یک مزیت به شمار میرود و گاها بصورت افراطی بر سر آن مسابقه است و نیروهای بخشهای آنلاین و خبرگزاریها بر سر همین موضوع استرس عظیمی دارند.
در برخی موارد که میشود اتفاقات مهمی را پیش بینی کرد خبرها را پیشنویس میکنند و به شرح و بسط آنها میپردازند، که خبر فوق یکی از همین موارد است .
حتی در رسانه های حرفه ای مستندهای تصویری و گزارش و مصاحبه هایی برای موارد خاصی تهیه میشود که آنها را در روز و ساعتی مشخص که حادثه رخ میدهد منتشر کنند .
نتیجه برای مخاطبین عمومی : هیچ وقت جوگیر سرعت و حجمه اخبار نشوید
نتیجه برای همکاران رسانه : نتیجه برای مخاطبین عمومی + یخورده دقت کنید.
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
-
گوشههای زنده یک شهر شلوغ …
شهر گشت – کبوترهای خیابان ولیعصر – عکاسی با موبایل – تیتر یک – سعید نوری آزاد
از این دسته، بیشتر مطلب بخوانید ...
استفاده از مطالب "تیتر یک" بدون درج لینک مستقیم مطلب شرعا جالب نمی باشد